برهان
نویسه گردانی:
BRHAN
برهان . [ ب َ ] (اِ) خوشحالی و شعف . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
برهان . [ ب ُ ] (ع مص ) اقامت کردن حجت . (از ناظم الاطباء). بَرْهَنة. رجوع به برهنة شود.
برهان . [ ب ُ ] (ع اِ) حجت و بیان واضح . (منتهی الارب ). حجت روشن . (دهار). حجت . (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنس...
برهان . [ ب ُ ] (اِخ ) چهارمین تن از عمادشاهیان در برار که از حدود 968 تا 976 هَ . ق . سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ).
برهان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 365 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات وتوتون ...
برهان، نوعی استدلال است که صورت آن از شکلهای معتبر قیاس خصوصا شکل یکم و مادهٔ آن هم باید از قضیههایی تشکیل شود که درستیشان قطعی باشد.[۱]
انواع بر...
پروهان، آنچه که روشنگر است. آمده از زبان پهلوی
برهان: آن چه که با آن حقیقت یا واقعیت چیز مورد اعتراض به صورت غیر قابل انکار تایید یا رد میشود. چیزی که یقین آور باشد. همتای پارسی این واژه ی عر...
آل برهان . [ ل ِ ب ُ] (اِخ ) نام خاندانی بزرگ از بخارا، معاصر سلاجقه و خوارزمشاهیان که بجود و کرم و بزرگواری معروف و ریاست حنفیان بخارا و م...
برهان خلف. [بُ خَ]. برهان خلف، یکی از اصطلاحات علم منطق و به معنای برهانی است که در آن مطلوب را با ابطال نقیض آن ثابت میکنند. برهانی که در آن مطلوب ر...
برهان زائی . [ ب ُ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی یا ناحیه ٔ بمپور که مرکب از 200 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99).