برهم نهادن . [ ب َ هََ ن ِ
/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) بروی یکدیگر گذاشتن . (یادداشت دهخدا). یکی را بر زبر دیگری جای دادن . (یادداشت دهخدا). اًطباق . (منتهی الارب ). تَخصیف . تَنضید. (تاج المصادر بیهقی ). خَصف . (دهار). رَکم . (ترجمان القرآن جرجانی ). ضَم ّ. طرقة. (منتهی الارب ). قنطرة. (ترجمان القرآن جرجانی ). نَضد. (تاج المصادر بیهقی )
: چو برهم نهادند [ سر سرکشان را] و انبوه گشت
به بالا و پهنا یکی کوه گشت .
فردوسی .
رَصف ، لَصف ؛ برهم نهادن سنگ ازبهر بنا. (از منتهی الارب ).
-
برهم نهادن پلکها ؛ بستن چشم . اِطراف . طَرف .(از منتهی الارب ).
-
چشم ِ برهم ننهاده ؛ چشم ِ نخفته شب تا سحر
: احوال دو چشم ِ من ِ برهم ننهاده
با تو نتوان گفت به خواب شب مستی .
سعدی .
-
چشم برهم نهادن ؛ چشم بستن . توجه نداشتن
: چشم رغبت که به دیدار کسی کردی باز
باز برهم منه ار تیر و سنان می آید.
سعدی .
-
دست برهم نهادن ؛ روی هم گذاشتن دستان بر سینه بعلامت ادب و فروتنی
: گاه برهم نهاده دست ادب
همچو سرو ایستاده بر چمنی .
سعدی .
-
دهن برهم نهادن ؛ خاموش بودن
:گشادستی بکوشش دست و بربسته زبان و دل
دهن برهم نهادستی مگر بنهی درم برهم .
ناصرخسرو.
|| گرد آوردن . روی هم قرار دادن . انبار کردن
: به سیم و زر نکونامی بدست آر
منه برهم که برگیرندش از هم .
سعدی .
تَکویر؛ برهم نهادن کالا. (ترجمان القرآن جرجانی ). رَثد، رَدن ؛ برهم نهادن کالا. (تاج المصادر بیهقی ). || با هم قرار گذاشتن . پیمان کردن . بر آن شدن
: کورکوز در خفیه با جنیقای برهم نهاد که ... (جهانگشای جوینی ). || پریشان ساختن . || آزردن . || آشفتن . (ناظم الاطباء).