بس . [ ب َ س س ] (ع مص ) دور کردن و راندن کسی را. (از متن اللغة). || نرم راندن و زجر کردن شتر را در وقت راندن . (تاج المصادر بیهقی ). نرم راندن شتر را. (زوزنی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). راندن شتر را بنرمی و رفق .(از متن اللغة). راندن شتر را و گفتن او را بَس بَس وبِس بِس . (از متن اللغة). شتر را بنرمی راندن و زجر کردن آن را به بِس بِس . (از اقرب الموارد). || خرد و مرد کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص
26): بس الرجال فی ماله ؛ یعنی پاره ای از مال وی رفت . (منتهی الارب ). || خرد کردن و شکستن . (از متن اللغة). || ریزه ریزه و خاک کرده شدن کوهها
۞ . (آنندراج ). || آمیختن و بسیسه ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اتخاذ بسیسه . (از متن اللغة). آمیختن سبوس یا آرد با روغن یا زیت . (از اقرب الموارد). تر کردن بسیسه و آنچه بدان ماند. (زوزنی ص
42) (تاج المصادر بیهقی ).
۞ || جهد و کوشش کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || سخن چینی کردن .
۞ (تاج المصادر بیهقی ) (ازآنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). سعایت : بس عقارب ؛ گسیل کردن سخن چینها و اذیت کردن آنها را. (از منتهی الارب ). || بس ّ بالغنم ؛ خواندن گوسپند را برای دوشیدن . (از متن اللغة). || گستردن کره و عسل بر روی نان : بسست العیش بالسمن و العسل . (دزی ج
1). || پریشان رها کردن ستوررا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن شتران . (تاج المصادر بیهقی ): بس مال در بلاد؛ رها کردن آن و پراکنده شدن در آن همچون «بث ». (از اقرب الموارد). پراکندن چیزی را. (از متن اللغة). || افزودن بیماری را میان مردم . (از متن اللغة).