اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بس

نویسه گردانی: BS
بس . [ ب َ س ُ ] (اِ) ۞ (در اصطلاح هیئت ) نام یکی از جهات ، بزعم هندوان . رجوع به ماللهند ص 145 س 19، ص 173 س 8 و ص 197 س 13 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بس . [ ب َ ] (ص ، ق ) ۞ پهلوی ، وس ۞ . پارسی باستان ، وسئی ، وسی ۞ . و رجوع کنید به اسفا؛ فهرست لغات پارسی نو. (حاشیه ٔ برهان قاطع، چ مع...
بس . [ ب ُ ] (اِ) سیخی باشد آهنی که بر آن گوشت کباب کنند و به عربی سفود خوانند. (برهان ). سیخ آهنی که بر آن گوشت کشند و کباب کنند و بتازی...
بس . [ ب َس س ] (ع اِ) گربه ٔ خانگی و عامه به کسر «با» خوانند یکی آن ، بسة است . (از منتهی الارب ). ج ، بِساس . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (آ...
بس . [ ب َ س س ] (ع مص ) دور کردن و راندن کسی را. (از متن اللغة). || نرم راندن و زجر کردن شتر را در وقت راندن . (تاج المصادر بیهقی ). نر...
بس .[ ب ِ س س ] (ع اِ) گربه ٔ خانگی . رجوع به بَس ّ شود. || (اِمص ) کوشش و جهد و رجوع به بس شود.
بس . [ ب َ س س ] (اِخ ) بطنی است از حمیر. (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
بس . [ ب َ س س ] (اِخ ) ابومحجن ثوبة ۞ بن نمربسی . رجوع به ابومحجن ثوبةبن نمر، شود.
بس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) زمینی است مر بنی نصربن معاویه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمینی است متعلق به بنی نصربن معاویةبن ...
بس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) بساء. خانه ای است از غطفان بن سعدبن قیس غیلان که آن را عبادت میکردند و ظالم بن اسعدبن ۞ ربیعةبن مالک بن مرةبن...
بس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) کوهی است نزدیک ذات عرق .(منتهی الارب ) (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.