اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بس

نویسه گردانی: BS
بس . [ ب َ س ُ ] (اِ) ۞ (در اصطلاح هیئت ) نام یکی از جهات ، بزعم هندوان . رجوع به ماللهند ص 145 س 19، ص 173 س 8 و ص 197 س 13 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
بس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) کوهی است در بلاد محارب بن خصیصه . (از معجم البلدان ). و گفته اند آبی است غطفان را. (از معجم البلدان ).
بس . [ ب ِ س س ] (اِخ ) ۞ نام قومی قدیمی است که در جنوب خطه ٔ قدیم تراکی نزدیک سلسله ٔ رود «وب » سکونت داشته و به خونخواری و توحش شه...
بس بس . [ ب ُ ب ُ / ب َ ب َ / ب ِ ب ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان گوسفندان را خوانند و شتران را زجر کنند و ناقه را انس دهند برای دوشیدن ش...
بس بس . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) ابن عمروجُهنی هم سوگند بنی ساعدةبن خزرج . (از الاصابة ج 1 قسم اول ص 186). یکی از انصار و صحابه است و در غزای بدر...
بس ء. [ ب َ ءْ ] (ع مص ) بس ء بچیزی ؛ انس گرفتن بدان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوگر شدن . (ناظم الاطباء). بسوء. (اقرب ا...
ز بس . [ زِ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ) (از:«ز» مخفف از + اسم ) از کثرت . از انبوه : ز بس ناله ٔ نای و بانگ سرودهمی داد دل جام می را درود. فرد...
لس بس . [ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) ۞ نام جزیره ای در دریای اژه یا بحرالجزائر. داریوش بزرگ آن را تسخیر کرده است . (ایران باستان ج 1 ص 655 و 692)....
بس بر. [ ب َ ب َ ] (اِ) در تداول عوام چوبی پهن افقی که بر سربیل و زیر دسته گذارند تا بیل زن پای بر آن نهد و فشار پای را بر فشار دو دست در...
از بس . [ اَ ب َ ](حرف اضافه ٔ مرکب ) زِ بس . بسبب بسیاری : ز کوه اندرآوردمش تازیان خروشان و نوحه کنان چون زنان ز بس ناله ٔ زار و سوگند اوی ی...
متوقف کردن جنگ
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.