بسا
نویسه گردانی:
BSA
بسا. [ ب َ ] (اِخ ) پسا. فسا. نام شهری است در فارس که آن را فسا میگویند. (برهان ) (فرهنگ سروری ) (ناظم الاطباء) (دِمزن ). نام شهری است در فارس که آن را معرب کرده فسا خوانند و منسوب بدانجا را فسایی وفسوی گویند چنانکه هراتی و هروی . (انجمن آرا)(ابن بطوطه ) (آنندراج ). معرب فسا و شهریست به فارس در چهارمنزلی شیراز. اصطخری گوید: بزرگترین شهر کوره ٔ دارابگرد، فساست . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ) (هفت قلزم ). رجوع به فرهنگ شعوری ورق 1511 و مجمل التواریخ والقصص ص 52 و تاریخ سیستان . و فسا و پسا، شود.
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بسا. [ ب َ ] (ق ) ۞ بمعنی ای بس و بسیار باشد. (برهان ) (سروری ) (هفت قلزم ) (دِمزن ). ای بس و بسیار چنانکه خوشا یعنی ای خوش . (انجمن آرا)....
بسا. [ ب َ ] (اِ) ۞ اصطلاح نجومی هندیان است .رجوع به ماللهند ص 316 س 2 جدول مذنبات عالیه شود.
بساء. [ ب َ ] (اِخ ) معرب فساست . (مرآت البلدان ج 1). و رجوع به بسا و فسا شود.
بساء. [ ب ُ سا ] (اِخ ) رجوع به بُس ّ شود.
بساء. [ ب َ ءْ ] (ع مص ) رجوع به بس ء شود.
بساء. [ ب َ س َ ءْ ] (ع مص ) رجوع به بس ء شود.
چه بسا. چه بسیار.
مثالها: چه بسا نیرو که هدر شد. چه بسا گفتم و نشنید.
منبع: لغتنامۀ دهخدا. (رجوع شود به بسا).
بثاء. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). و مفرد آن بثاءة است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).زمین هموار نرم . (از اقر...
بثاء. [ ب َ ] (اِخ ) جائی در سرزمین بنی سلیم . (ازمعجم البلدان ) (از اقرب الموارد). ابوذؤیب گوید:رفعت لها طرفی و قد حال دونهارجال و خیل بالب...
بثع. [ ب َ ث َ ](ع مص ) سرخ و سطبر گشتن هر دو لب از خون و این خاص است به لب . (منتهی الارب ). ظاهر شدن خون در لب . (از اقرب الموارد). ||...