بثع
نویسه گردانی:
BṮʽ
بثع. [ ب َ ث َ ](ع مص ) سرخ و سطبر گشتن هر دو لب از خون و این خاص است به لب . (منتهی الارب ). ظاهر شدن خون در لب . (از اقرب الموارد). || برگشته گردیدن لب از خنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بصع. [ ب َ ] (ع اِ) شکاف تنگ که در آن آب نفوذ نکند. || مابین سبابه و وسطی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بصع. [ ب َ ] (ع مص ) گرد آوردن . بصعه بصعاً. || روان گشتن آب . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ).
بصع. [ ب ِ ] (ع ص ) پاره ای از شب ، یقال : مضی بصع من اللیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بصع. [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ابصع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گول و احمق . (آنندراج ). و رجوع به ابصع شود.
بصع. [ ب ُ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بصیع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به بصیع شود.
بثاء. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). و مفرد آن بثاءة است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).زمین هموار نرم . (از اقر...
بثاء. [ ب َ ] (اِخ ) جائی در سرزمین بنی سلیم . (ازمعجم البلدان ) (از اقرب الموارد). ابوذؤیب گوید:رفعت لها طرفی و قد حال دونهارجال و خیل بالب...
بسا. [ ب َ ] (ق ) ۞ بمعنی ای بس و بسیار باشد. (برهان ) (سروری ) (هفت قلزم ) (دِمزن ). ای بس و بسیار چنانکه خوشا یعنی ای خوش . (انجمن آرا)....
بسا. [ ب َ ] (اِخ ) پسا. فسا. نام شهری است در فارس که آن را فسا میگویند. (برهان ) (فرهنگ سروری ) (ناظم الاطباء) (دِمزن ). نام شهری است در فا...
بسا. [ ب َ ] (اِ) ۞ اصطلاح نجومی هندیان است .رجوع به ماللهند ص 316 س 2 جدول مذنبات عالیه شود.