اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بست

نویسه گردانی: BST
بست . [ ب ُ ] (اِ) گلزار. (برهان ). به معنی گلزار نیز آمده که آن را بستان گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). باغی که در آن گل یا میوه یا هر دو باشد در این صورت لفظمذکور مخفف بوستان (جای بو) است که در معنی باغ استعمال میشود چه در باغ چیزهای خوشبو از میوه و گل هست ، لفظ بُسَّد مبدل بست مذکور است . (فرهنگ نظام ). || جایی را نیز گویند که میوه های خوشبوی در آنجا بهم رسد. (برهان ) ۞ (ناظم الاطباء). جایی را گویند که میوه های خوش بو در آنجا بسیار باشد. (جهانگیری ) (هفت قلزم ). رجوع به بُسَّد شود. جوالیقی در المعرب آرد: و از لفظ بستان کلمه ٔ بَست آمده و آن فارسی است چه هیچیک از ثقات کلمه ٔ عربی مرکب از «ب س ت » نیاورده است . (جوالیقی ص 54 س 1).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
گسترش دادن ، پهن کردن ، وسیع نمودن
بسط. [ ب َ ] (ع اِمص ) فراخی . (غیاث اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). فراخی . وسعت . (ناظم الاطباء). گشادگی . پهن شدن . پهنی یافتن . پهنی . پهن...
بسط. [ ب َ ] (ع اِ) معجون مسکری . (ناظم الاطباء: بسطی ).
بسط. [ ب ِ / ب ُ / ب َ س ُ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که بچه ٔ وی را با وی گذارند و باز ندارند، ج ، ابساط و بُسُط وبِساط و بضم شاذ است . (منتهی الارب...
بسط. [ ب ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِبساط، گستردنیها. شادروانها. (فرهنگ فارسی معین ).
بصط. [ ب َ ] (ع مص ) بمعنی بسط است بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به بسط شود.
بثط. [ ب َ ث َ ] (ع مص ) آماس کردن لب . (از منتهی الارب ). آماهیدن لب . آماسیدن لب . (ناظم الاطباء).
بسط دادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) گشاد دادن . (آنندراج ). شرح دادن . منبسط کردن . توسعه دادن . (فرهنگ فارسی معین ). به تفصیل گفتن . به شرح باز...
توسعه یافته ، پهن شده ، امتداد یافته
بسط نشینی. املاءِ ناصحیح «بست نشینی». رجوع شود به بَست.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.