بستان
نویسه گردانی:
BSTAN
بستان .[ ب ُ ] (اِخ ) ابوعمرو عراقی از شیوخ ثعلبی است و اوراست تفسیری ، مرحوم دهخدا در فیشی بی ذکر مأخذ چنین آورده اند: ولیکن چلبی در کشف الظنون چ 1941 م . ستون 441 ج 1 ابوعمرو فراتی آورده است و میگوید ثعلبی نقل کند که وی روایت این تفسیر را از استادش ابوعمرو گرفته است . رجوع به ابوعمرو عراقی و کشف الظنون شود.
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بستان آباد. [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از بخشهای ششگانه ٔ مرکزی تبریز استان سوم آذربایجان ومحدود است : از شمال به بخش ورزقان از شهرستان اهر از جنوب...
بستان آباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز در مسیر شوسه ٔ تبریز، سراب ، میانه ، قرار دارد. مختصات جغرافیای...
بستان ارم . [ ب ُ ن ِ اِ رَ ] (اِخ ) یکی از باغهای معروف شیراز بوده است . و رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 219 شود.
بستان پیرا. [ ب ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) بوستان پیرا. باغ پیرایش دهنده را گویند که باغبان باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). باغبان و باغ پیرایش دهند...
بستان پیرای . [ ب ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) بستان پیرا. بوستان پیرا. رجوع به بستان پیرا و بوستان پیرای شود.
بستان الورد. [ ب ُ نُل ْ وَ ] (اِخ ) نام باغ معروفی از آن عباس بن حسین . در شهر بغداد بوده است . رجوع به تجارب الامم چ عکسی 1913م . لیدن ج...
بستان افروز. [ ب ُ اَ ](اِ مرکب ) بوستان افروز. گلی است سرخ رنگ و بی بوی که آن را تاج خروس و گل یوسف نیز گویند و بعضی اسپرغم را که ضیم...
بستان افندی . [ ب ُ اَ ف َ ] (اِخ ) مصطفی بن محمد متوفی 978 هَ . ق . او راست : حاشیه بر تفسیر بیضاوی یا انوارالتنزیل (سوره ٔ انعام ). رجوع به م...
بستان اپروز. [ ب ُ اَ ] (اِ مرکب ) رجوع به بستان افروز شود.
بستان ابروز. [ ب ُ اَ ] (اِ مرکب ) معرب بوستان افروز. جوالیقی در ذیل کلمه ٔ ابرهه آرد: نام نوعی از ریاحین است که به فارسی آن را بستان ابرو...