اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بشت

نویسه گردانی: BŠT
بشت . [ ب ُ ] (اِخ ) بست . پشت نام دهی است نزدیک نیشابور. (آنندراج ). ولایتی است در خراسان که آن را بست گویند. (ناظم الاطباء). شهریست در نواحی نیشابور. ابوالحسن بن زید بیهقی گوید: ازین رو بدین نام خوانده شده که بشتاسف (گشتاسف ) آن را بنا نهاده و آن کوره ای است که قصبه ٔ آن طرثیت (ترشیز، کاشمر) است . و بقولی وجه تسمیه ٔ آن این است که پشت بمنزله ٔ پشت (ظهر) نیشابور است و ظهر در لغت فارسی پشت خوانده شود. بشت مشتمل بر 236 قریه باشد که از آنهاست کندر. جایگاه معروفی که ابونصر کندری ۞ وزیر طغرل بیک سلجوقی از آنجا برخاسته و بعلت فزونی ادبا و فضلای آن آنجا را بشت عرب هم خوانند. (از معجم البلدان ). و رجوع به همین کتاب ج 1 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
بشت . [ ب ِ / ب ُ ] (ع اِ) پارچه ٔ پشمین قهوه ای برنگ طبیعی پشم که بمصرف تهیه ٔ لباس روستاییان و زنان میرسد. قدک اعراب بادیه که تا پایی...
بشت .[ ب ِ ] (ع اِ) جلیف . شیلم . زوان . دانه ٔ گیاهی بچند ماش یا ارزن . رجوع به لغات فوق و مخزن الادویه شود.
بشت . [ ب َ ] (اِ) قسمت نمودن آب در نهرها و آبریزها. (آنندراج ).
بشت . [ ب ُ ] (اِخ ) از قرای بادغیس از نواحی هرات . (از معجم البلدان ). شهرکیست [ از ماوراءالنهر ] نزدیک کلسکان پوکند، کوکت ، خشکاب ، با کشت و ...
بشط. [ ] (ع مص ) چمباتمه نشستن . بر پاشنه ٔ پا نشستن . ظاهراً بجای بسط باشد. (از دزی ج 1 ص 89).
بشط. [ ب ُ ] (معرب ، ع اِ) از فارسی پشت باشد. (از دزی ج 1 ص 89).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.