اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بشیر

نویسه گردانی: BŠYR
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 312 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوب . شغل اهالی آن زراعت و گله داری . صنایع دستی آن گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بشیر. [ ب َ ] (ع ص ) بشارت دهنده و مژده آورنده و کسی که خبر خوش آورد برخلاف نذیر که خبر بد می آورد. (ناظم الاطباء). مژده دهنده . (مؤید الفضلاء...
بشیر. [ ب ِ ] (ص مرکب ) ۞ شیرخوار. کودک بشیر، نظیر: بخرد.- توگی بشیر ؛ توگی شیردار. نوعی غذاست از ارزن که چون شیر برنج بپزند و در جنوب خر...
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) لقب حضرت رسول . یکی از اسمای متبرکه ٔ حضرت رسالت پناه (ص ). (آنندراج ). نام حضرت رسالت (ص ). (مؤید الفضلاء). لقب حضرت ...
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) پدر ایوب . پسرش از او در معجم ابن قانع و مسند بزاز روایت دارد. (از الاصابة ج 1 ص 188). رجوع به بشیرین سعدبن نعمان شود.
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) نام بیست و شش صحابی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نام جماعتی از محدثان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء...
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) از مشاهیر کیمیاگران اسلامی است . (473 هَ .ق ). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 شود.
بشیر. [ ب َ ](اِخ ) لقب قدیس لوقای انجیلی . (از اقرب الموارد).
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) وی با دو برادرش مبشر و بشر در جنگ احد حضور داشت ولی منافق بود و صحابه را هجو میکرد و سپس مرتد شد. (از قاموس الاعلام ترک...
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) 43 هَ . ق . بشر. رجوع به بشربن عقربه ٔ جهنی ، ابوالیمان و بشربن عرفطةبن الخشخاش الجهنی شود.
بشیر. [ ب َ ] (اِخ ) بشر.پدر رافع است . رجوع به بشر و الاصابة ج 1 ص 166 شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.