اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بص

نویسه گردانی: BṢ
بص .[ ب َص ص ] (ع مص ) چشم داشتن نیکی یا بدی . || بگوشه ٔ چشم نگریستن . || آغاز تحقیق کردن . (دزی ج 1 ص 91). || بخشیدن . (از ذیل اقرب الموارد) (المنجد). بصیص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به بصیص شود. || درخشیدن . لمعان و تلألؤ. (از اقرب الموارد). بصیص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ترشح آب . (از اقرب الموارد). بصیص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۱ ثانیه
بس شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بس و کافی شدن ، اِعتِداد. (منتهی الارب ). اکتفاء.
بس شمر. [ ب َ ش ُ م َ ] (نف مرکب ) مضروب فیه (در اصطلاح حساب ). (واژه های نو فرهنگستان ایران ).
بس کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایستادن و بازماندن . (ناظم الاطباء: بس ) بازماندن . متوقف شدن . (فرهنگ فارسی معین ). بازایستادن . || کم ک...
بث لاپت . [ ب ِ پ َ ] (اِخ ) ۞ نامی است که در نوشته های عیسوی برای جندیشاپور خوزستان آمده است و این شهر مطران نشین بود. (از ایران در زم...
بس راور. [ ] (اِخ ) نام قلعه ای بهندوستان . رجوع به جهانگشای جوینی چ 1344 هَ . ش . لیدن ج 2 ص 147 شود.
بس پایک . [ ب َ ی َ ] (اِ مرکب ) رجوع به بسپایه شود.
بث ربیم .[ ] (اِخ ) (بمعنی دختر کثرت ). و آن دروازه ٔ حشیون می باشد که در نزدیکی برکه هایی بود که سلیمان در کتاب سرود از آنها سخن میراند. ...
بس آمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کافی بودن . بیشتر با کس و چیز همراه است .- بس آمدن با کسی ، بر کسی ، به کسی ، از کسی ؛ کافی بودن در زو...
بث زبینه . [ ب َ زِ ن َ ] (اِخ ) ۞ زینب . زنوبی به ضبط رومیان . نام زن اذینه که چون شوهرش بقتل رسید به اتفاق پسرش وهب اللات زمام حکو...
بس خواسته . [ ب َ خا ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مطلوب و معشوق باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ دساتیر ص 236 و بس جسته شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.