بص
نویسه گردانی:
BṢ
بص .[ ب َص ص ] (ع مص ) چشم داشتن نیکی یا بدی . || بگوشه ٔ چشم نگریستن . || آغاز تحقیق کردن . (دزی ج 1 ص 91). || بخشیدن . (از ذیل اقرب الموارد) (المنجد). بصیص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به بصیص شود. || درخشیدن . لمعان و تلألؤ. (از اقرب الموارد). بصیص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ترشح آب . (از اقرب الموارد). بصیص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بس انبار. [ ب َ اَ ](اِخ ) دهی به چهارده فرسنگ و نیمی شمال احمد حسین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به احمدحسین و لیراوی ، شود.
بس شماری . [ ب َش ُ ] (حامص مرکب ) ۞ عمل ضرب (در اصطلاح حساب ). (واژه های نو فرهنگستان ایران ).
بس گرفتن . [ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بازماندن و بس کردن . (آنندراج ) : مگو کام دل خود را ز حیرت کس نمیگیردچه میگویی ترا دیدم زبانم بس ...
بس شمرده . [ ب َ ش ُ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مضروب (در اصطلاح حساب ). (واژه های نو فرهنگستان ایران ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بث گرمائی . [ ب ِ گ َ ] (اِخ ) ۞ نام محلی در حدود زاب صغیر که در زمان ساسانیان اسقف نشین بود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 312).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.