بطء
نویسه گردانی:
BṬʼ
بطء. [ ب ُطْءْ ] (ع اِ) بُطوع . درنگی وآهستگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || و قولهم لم افعله بطاً یا هذا و بُطآی ؛ یعنی نکرده ام آن را گاهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- بطء حرکت ؛ حرکت کند. جنبش سنگین .
- بطء عمل ؛ سنگینی ، آرامی ، کندی در کار.
این کلمه را که بر وزن شغل است معمولاً بشکل بطوء مینویسند ولی برطبق قواعد رسم خط بی واو باید نوشته شود همزه ٔ آخر که بعد از حرف ساکن باشد بی کرسی نوشته میشود مانند مل ء و شی ٔ و امثال آنها شاید اشتباه از اینجا رخ داده باشد که در بعضی نوشته ها شکل «بطوء» را دیده و گمان کرده اند کلمه بطء است که به آن صورت نوشته شده است غافل از این که «بطوء» خود کلمه دیگری است بر وزن جلوس که از حیث معنی با بطء فرقی ندارد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 2).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بت . [ ب ِ ] (اِخ ) ۞ به هندی یکی از نامهای ستاره ٔ عطارد است . (از ماللهند ص 105).
بت . [ ب َت ت ] (اِخ ) نام دو اسب بوده است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
بت . [ ب َت ت ] (اِخ ) نام دهی است در عراق نزدیک راذان . (ناظم الاطباء). و از آن است احمد کاتب بن علی و عثمان فقیه بصری (منتهی الارب ) (آ...
بت رو. [ ب ُ ] (ص مرکب ) بت روی . که روی چون بت دارد. که زیباست . زیباروی . خوبروی . خوشگل . دلبر. معشوق . جمیل . زیبا مانند بت . (ناظم الاطباء...
بت شکن . [ب ُ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) که بت شکند. که بتها را براندازد. بت شکننده و خراب کننده ٔ بتخانه و زایل کننده ٔ بت پرستی . کسی که بت می شک...
بت خاک . [ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک کابل . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بت خال . [ ب ُ ] (اِخ ) بت خاله . نام بتخانه ای است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
بت بو. [ ب َ ] (اِ) ماستی که آبش کشیده و خشک شده باشد و در عربی قریشه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 178). کشک . (ناظم الاطباء).
بت تا. [ ب ُ ] (اِخ ) ۞ پل . از مستشرقان است . وی ویس قونسول فرانسه در موصل بوده و باقیمانده ٔ قصر سارگن پادشاه آسور را بادیوارهائی که پ...
زیباروی چینی، معشوقه چینی، دختر زیبای چینی