بظ
نویسه گردانی:
BẒ
بظ. [ ب َظظ ] (ع مص ) راست کردن تار ساز، تا بنوازد. (منتهی الارب ). راست کردن مغنی تار ساز را تا بنوازد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بظ مغنی عود را؛ حرکت دادن اوتار آن برای نواختن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بظ. [ ب َظظ ] (ع ص ) درشت و سطبر. فظ بظ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اتباع کلمه فَظّ است . گویند: هو فظ بظ یعنی غلیظ است . (از اقر...
بض . [ ب َض ض ] (ع مص ) بض ماء؛ اندک اندک روان شدن آب . بضوض . بضیض . (منتهی الارب ). و فی المثل مایبض حجره ۞ ؛ یعنی نمیتراود سنگ او. یض...
بض . [ ب ِض ض ] (ع اِ) مِض ّ بمعنی گفت بلب چیزی شبیه به لا (نه ) در حالی که سؤال کننده طمع در جواب دارد،یقال : ما علمک اهلک الامضاً و بض...
بض . [ ب َض ض ] (ع ص ، اِ) مرد تنگ پوست آگنده گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شیر ترش . (منتهی الارب ) (...
بز. [ ب ُ ] (اِ) گوسفند اعم از آنکه دنبکی باشدیا غیردنبکی ، و آنرا به عربی تیس گویند. (آنندراج ).قسمی از گوسپند بی دنبه که دارای شاخهای راس...
بز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است ، ساکنین آن از طایفه ٔ هفت لنگ بختیاری می باشند. (از فرهنگجغرافیا...
بز. [ ب َزز ] (ع اِ) جامه . (غیاث اللغات از لطائف ). جامه ٔ ریسمانی . (برهان ). جامه یا متاع خانه از جامه مانند سلاح . (آنندراج ) (انجمن آرای ...
بز. [ ب َ ] (اِ) رسم . آئین . قاعده . قانون . طرز. روش . (برهان ). رشیدی گفته معنی آئین و روش را از بَزّ که بمعنی قماش و عربی است گرفته اند....
بز. [ ب ِ ] (اِ) زنبور.(برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). چون بَوز بفتح زنبور سیاه است ، شاید این بز مخفف آن باشد پس بفتح باید نه بکسر. (آنندر...
بز. [ ب ُزز ] (اِخ ) لقب ابراهیم بن عبداﷲ نیشابوری محدث . معرب بز فارسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).