بعک
نویسه گردانی:
BʽK
بعک . [ ب َ ع َ ] (ع مص ) درشت و خشک بدن گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (اِ مص ) ستبری و کلفتی . (ناظم الاطباء). ورترنجیدگی جسم . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
بعک . [ ب َ ] (ع مص ) زدن اطراف کسی را به شمشیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
باک در ادبیات محلی شهرستان خرم بید فارس به معنای مریضی زخم ومجروح است.
باک . (اِ) ترس . بیم . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). وحشت . هول . خوف . (ناظم الاطباء).رعب . روع . جبن . هراس . (آنندراج ). خشیت ...
باک . (ع ص ) احمق باک تاک ؛ احمق که صواب را از خطا نشناسد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق باک تاک و بائک تائک ؛ لایدری صوابه من خط...
باک . [ ک ِن ْ ] (ع ص ) اسم فاعل از بُکاء و بکی . که روان بود اشک از دیدگان او از اندوه . ج ، بُکاة، بُکی ّ. (از اقرب الموارد). باکی . گریان ....
باک . (ص ) ظاهراً معرب شده ٔ پاک بمعنی خالص و خلص . عدوی گوید: انا العربی الباک ؛ ای النقی من العیوب . (از المعرب جوالیقی ص 10).
باک . (فرانسوی ، اِ) ۞ جای بنزین گازوئیل در وسائط موتوری خاصه اتومبیل .
باک . [ ] (اِخ ) ۞ از طوایف مشرقی هند برطبق باج پران . (تحقیق ماللهند بیرونی ص 150).
باک . (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان که در 8 هزارگزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی تخت به شیراز و...
باک . (اِخ ) از نواحی کلان خوست به افغانستان . و رجوع به قاموس جغرافیایی افغانستان شود.