بق
نویسه گردانی:
BQ
بق . [ ب َق ق ْ ] (ع مص ) فراخ عظمت و بزرگی گردیدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || بق الاکل ؛ نشخوار کردن . (دزی ج 1 ص 102). || جدا نمودن عیال خود را: بق عیاله . || پراکنده ساختن مال خویش را: بق ماله . || فراخ کردن عطا و بخشش را: بق العطیة. || رستن گیاه : بق النبت . || شکافتن انبان را: بق الجراب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || بسیاراولاد شدن زن : بقت المراءة. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || بسیار بق بق کردن بقوم : بق علی القوم بقاً و بقاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بسیار بق بق کردن . (آنندراج ). || سخت باریدن : بقت السماء. (ناظم الاطباء). سخت باریدن باران . (آنندراج ). سخت باریدن آسمان . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
بق . [ ب َق ق ] (ع ص ، اِ) رجل لق بق ؛ مرد بسیارگوی . (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ). رجل لق بق ، مثل لقلاق بقباق ؛ یعنی مکثار...
بق . [ ب ِق ق ] (ع اِ) نهایت . منتهی . ج ، بقات . (دزی ج 1 ص 102).
بق . [ ب ُق ق ] (ع اِ) ۞ دهان . (دزی ج 1 ص 102).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بق قجه . [ ب ُ ق ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوکلان است که در بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس واقع است و 480 تن سکنه دارد. آب از چشمه سار....
بق کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به بغ کردن شود.
بغ. [ ب َ ] (اِ) کنده و گود را گویند. (برهان ) ۞ . زمین کنده و مغاک . (ناظم الاطباء). بمعنی گو، یعنی مغاک که زمین پست و خالی باشد. (انجمن ...
بغ. [ ب ُغ غ ] (ع اِ) شتر نر ریزه ، مؤنث : بغة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغة شود.
بغ. [ ب َغ غ ] (ع مص ) جوش زدن خون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بغ /baq/ معنی ۱. خدا؛ ایزد؛ آفریدگار. ۲. بت. فرهنگ فارسی عمید ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ. منجیک. کاخ او پربتان جادوفش با...