بلح
نویسه گردانی:
BLḤ
بلح . [ ب َ ] (ع مص ) خشک شدن خاک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انکار کردن و جحد. || نبودن چیزی نزد غریم : بلح ما علی غریمی . || افلاس و مفلس شدن . || پنهان کردن شهادت . (از اقرب الموارد). و رجوع به بُلوح شود.
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بله . [ ب َ ل َه ْ ] (ع اِ) نادانی . سلیم دلی . نیک نهادی . خوش خوئی . بی بدی . (منتهی الارب ). پائین تر و کمتر از حمق . (از دهار). بلاهت . بلاهة. ...
بله . [ ب ُ ] (ع ص ) ج ِ اَبله . (منتهی الارب ). کم عقلان در امور دنیا و معاش نه در امور آخرت . (غیاث ): أکثر أهل الجنة البله ؛ حدیث است و م...
بله . [ ب ِ ل َ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است به معنی چنان . (فرهنگ لغات عامیانه ). چنین .- اله و بله ؛ چنین و چنان .- امثال :بله دیگ بله چ...
بله: این واژه در عربی بَلی و حرف تصدیق و ایجاب است و: 1-پس از پرسش می آید. مانند بله گفتن عروس. 2 - هنگام خطاب شدن می آید. آقای فرهادی! بله. 3- هنگام ...
به فتح "ی" و سکون "م" خوانده می شود. در جواب نخیرم از این واژه استفاده می شود. دلیل استفاده از این اصطلاح هم ردیف بودن با "نخیرَم" بوده و در عامیانه ک...
بله گوش . [ ب َل ْ ل َ ] (ص مرکب ) صاحب گوش بزرگ . که لاله ٔ گوش پهن و شخ دارد. بزرگ گوش . آذن . اذناء. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نبزیست م...
بله بری . [ب َ ل ِ / ب َل ْ ل ِ ب ُ ] (حامص مرکب ) (از: بله ، محرف بلی + بری اسم از بریدن ) اقرار گرفتن از عروس و اولیاء او در قبول ازدواج . ع...
بله جار. [ ب َ ل ِ ] (اِخ )دهی از دهستان یرده ، بخش مرکزی شهرستان سقز. سکنه ٔ آن 260 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ، حبوب و ...
بله زین . [ ب َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش روانسر شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چاه و محصول آن غلات دیم و لبنیات است . این ده ...
بله بران . [ ب َ ل ِ /ب َل ْ ل ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) (از: بله محرف بلی ، که عروس در مقابل وکیل داماد گوید قبول را + بران ) در تداول عامه ، محل یا ...