بلح
نویسه گردانی:
BLḤ
بلح . [ ب َ ] (ع مص ) خشک شدن خاک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انکار کردن و جحد. || نبودن چیزی نزد غریم : بلح ما علی غریمی . || افلاس و مفلس شدن . || پنهان کردن شهادت . (از اقرب الموارد). و رجوع به بُلوح شود.
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بله سور بزرگ . [ ب َ ل ِ رِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند، بخش حومه ٔ شهرستان خوی . سکنه ٔ آن 379 تن . آب آن از رود الند و محصول آن غلات...
بله سور کوچک .[ ب َ ل ِ رِ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند، بخش حومه ٔ شهرستان خوی . سکنه ٔ آن 156 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است ....
حسین بله جکی . [ ح ُ س َ ن ِ ب ِل ِ ج ِ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به حسین حدادی شود.
بله قربان گویی. عمل تصویب، و یا نیکوشماری، هر عقیده و پیشنهاد (بدون ابراز انتقاد) صادر شده از جانب یک شخص و یا گروهی از اشخاص که از لحاظ اداری، اجتماع...