اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بلع

نویسه گردانی: BLʽ
بلع. [ ب ُ ل َ ] (ع ص ) مردبسیارخوار. پرخور. اکول . || (اِ) ج ِ بُلعة. (منتهی الارب ). سوراخ بکره . و رجوع به بلعة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بلع. [ ب َ ] (ع مص ) فروبردن از حلق . (از منتهی الارب ). فروخوردن . (دهار). فروواریدن . (المصادر زوزنی ).فروبردن چیزی را به گلو. (غیاث ) (آنندرا...
بلع. [ ب َ ] (ع ص ) رجل بلع؛ مردی که گویی سخن را می بلعد و فرومیدهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
بلع. [ ب ُ ل َ ] (اِخ )(سعد...) (بصورت معرفه و غیرمنصرف ) منزل بیست وسوم از منازل قمر، و رقیب آن طرفه است و آن دو ستاره است بیرون جدی می...
سعد بلع. [س َ دِ ب ُ ل َ ] (اِخ ) دو ستاره است بر دست چپ آبریز و میانشان سومین است گویند این آن است که سعد او را فرو برد. (التفهیم ص 112)....
بلع کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناجویده فروبردن . بلعیدن . (فرهنگ فارسی معین ). فروخوردن . اوباریدن . ابتلاع . بلع. رجوع به بلع شود.
بلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید ...
بلا. [ ب ِ ] (ع پیشوند) (از: حرف جر «ب » + حرف نفی «لا») کلمه ٔ نفی مأخوذ از عربی ، یعنی بی و بدون ، و چون این کلمه را بر سر اسمی درآورند، ...
بلاء. [ ب َ ] (ع مص ) آزمودن چیزی را و دریافتن حقیقت آنرا و کشف آن نمودن . (از منتهی الارب ). آزمودن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (از اقرب الموا...
بلاء. [ ب َ ] (ع اِ) بلا. آزمایش ، به نعمت باشد یا به محنت و سختی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آزمایش . (مهذب الاسماء). آزمایش به نعمت...
بلاء. [ ب َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) مؤنث أبل ّ. (از اقرب الموارد). (از منتهی الارب ). رجوع به ابل شود. || زن بدکار سخت خصومت بی حیا. || بی خ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.