بله
نویسه گردانی:
BLH
بله . [ ب َ ل َه ْ ] (ع مص ) ابله شدن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). ضعیف گشتن عقل ، و چنین شخصی را ابله گویند. (از اقرب الموارد). بَلاهة. بلاهت . || درماندن ، گویند بله عن حجته ؛ یعنی درماند از حجت آوردن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بله باریک . [ ب ِل ْ ل ِ ] (ص مرکب ) لاغراندام و ضعیف . به کسی که بر اثر مرضی ضعیف شده است گویند: چرا بله باریک شدی . (فرهنگ لغات عامیانه ...
بله گرفتن . [ ب َ ل ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اصغا کردن قبولی دختر صیغه ٔ نکاح را باگفتن لفظ بله (بلی ). بله گرفتن از عروس . او را به گفتن ...
بله سور بزرگ . [ ب َ ل ِ رِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند، بخش حومه ٔ شهرستان خوی . سکنه ٔ آن 379 تن . آب آن از رود الند و محصول آن غلات...
بله سور کوچک .[ ب َ ل ِ رِ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند، بخش حومه ٔ شهرستان خوی . سکنه ٔ آن 156 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است ....
حسین بله جکی . [ ح ُ س َ ن ِ ب ِل ِ ج ِ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به حسین حدادی شود.
بله قربان گویی. عمل تصویب، و یا نیکوشماری، هر عقیده و پیشنهاد (بدون ابراز انتقاد) صادر شده از جانب یک شخص و یا گروهی از اشخاص که از لحاظ اداری، اجتماع...
بلح . [ ب َ ] (ع مص ) خشک شدن خاک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انکار کردن و جحد. || نبودن چیزی نزد غریم : بلح ما علی غریمی ...
بلح . [ ب َ ل َ ] (ع اِ)غوره ٔ خرما میان خلال و بُسر. واحد آن بلحة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غوره ٔ خرما که اندک ترشی بهم رسانید...
بلح . [ ب ُ ل َ ] (ع اِ) کرکس کهن و کلان سال ، یا طائری است سوزان پر بزرگتر از کرکس که اگر یک پر وی در پرهای طائر دیگر افتد بسوزاند. (منتهی...
بلة. [ ب َل ْ ل َ ] (ع اِ) تری . (منتهی الارب ) (دهار). بلل . رطوبت .- ریح بلة؛ باد که در او بلل و رطوبت باشد. (منتهی الارب ). || تازگی . جوا...