بله
نویسه گردانی:
BLH
بله . [ ب َ ل َه ْ ] (ع مص ) ابله شدن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). ضعیف گشتن عقل ، و چنین شخصی را ابله گویند. (از اقرب الموارد). بَلاهة. بلاهت . || درماندن ، گویند بله عن حجته ؛ یعنی درماند از حجت آوردن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بله جار. [ ب َ ل ِ ] (اِخ )دهی از دهستان یرده ، بخش مرکزی شهرستان سقز. سکنه ٔ آن 260 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ، حبوب و ...
بله بری . [ب َ ل ِ / ب َل ْ ل ِ ب ُ ] (حامص مرکب ) (از: بله ، محرف بلی + بری اسم از بریدن ) اقرار گرفتن از عروس و اولیاء او در قبول ازدواج . ع...
بله بزان . [ ب َ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اورامان لهون ، بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از چشمه و محصول آن مختصر...
بله بران . [ ب َ ل ِ /ب َل ْ ل ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) (از: بله محرف بلی ، که عروس در مقابل وکیل داماد گوید قبول را + بران ) در تداول عامه ، محل یا ...
بله دستی . [ ب َ ل ِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق ، بخش شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 595 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ ...
صوفی بله . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 70 هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور. دارای 50 تن ...
بله قربان . [ ب َ ل ِ ق ُ ] (جمله ، اِ مرکب ) (از: بله ، محرف بلی + قربان ) جواب مثبت است تکریم طرف را. || تملق . (از یادداشت مرحوم دهخدا). ...
بله قولاغ . [ ب َل ْ ل َ ] (ترکی ، ص مرکب ) (مرکب از بله + قولاغ ترکی بمعنی گوش ). بله گوش . که جانب وحشی لاله ٔ گوش او بیش از حد عادی شخ ...
بله کبود. [ ب َ ل ِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان دربند، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره سو و چاه...
بله دادن . [ ب َ ل ِ دَ ] (مص مرکب ) قبول کردن دختر صیغه ٔ نکاح را. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بله بران و بله بری و بله گرفتن شود.