بلی
نویسه گردانی:
BLY
بلی . [ ب َ لی ی ] (ع ص ) کهنه و پوسیده . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بلی . [ ب َ لا ] (ع ق ) آری ، و آن جواب استفهام معقود به جحد است ، و آنچه را گفته شود ایجاب میکند. (منتهی الارب ). اثبات است آنچه را پس از...
بلی . [ ب َ ] (از ع ، ق ) ممال بَلی ̍ و آن لفظی است که برای تصدیق کلام آید. در اصل این لفظ عربی است به فتح لام مگر فارسیان به کسر لام ...
بلی . [ ب َ لی ی ] (اِخ ) قبیله ایست از قضاعه و نسبت بدان بَلَوی ّ شود. (منتهی الارب ). و رجوع به بلوی شود.
بلی . [ ب ِل ْی ْ ] (ع ص )کهن و کهنه : فلان بلی أسفار؛ سفرآزموده و کهن و لاغرگشته در آن . (منتهی الارب ). یعنی هم سفر تجارت او راکهن کرده...
بلی . [ ب ِ لا ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ). بَلاء. و رجوع به بلاء شود. || پیر گشتن ....
بلی . [ ب ِل ْ لی ] (اِ) به هندی سنور است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
بلی . [ ب ِل ْ لی ی / ب ِل ْ لا / ب َل ْ لا/ ب ِل ْ لا / ب ُل ْ لا / ب َ لی ی / ب ِ لی ی ] (ع اِ) علم است مر بعد و دوری را. و یا به معنی اقصا...
بلی . [ ب ُل ْ لا ] (ع اِ) توانگری بعد افلاس . (منتهی الارب ). غِنی ̍ پس از فقر. (از اقرب الموارد).
بلی . [ ب ُ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به ابی بلی ، و آن کنیت جد عمروبن شاس بن ابی بلی است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
بلی با کسره «ب» در زبان تبری (مازنی) به معنای آلت نرینه می باشد و به طور خاصه به آلت پسربچه ها گفته می شود.