اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بوق

نویسه گردانی: BWQ
بوق . [ بو / ب َ ] (ع ص ) کسی که پوشیدن راز نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بوق . (ع اِ) سفیدمهره باشد و آن چیزی است که حمامها و آسیاها و هنگامه ها نوازند. (برهان ). نای است بزرگ که نوازند. ج ، ابواق و بیقان . نای م...
بوق . [ ب َ ] (ع مص ) بدی و خصومت آوردن . || رسیدن قوم را داهیه ٔ سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه ...
بوق . (ع اِ) باطل و دروغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بوقه شود.
بوق . [ ب ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ بوقة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شخصی که کند ذهن است.بی عزضه. دست و پا چُلُفتی.کسی که در باغ نیست. اُسکُل. شاسکول.شوت. یارو بوقه: یارو تو باغ نیست.
بوق زن . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه بوق زند. آنکه در بوق بدمد : و بفرمایم تا بوق زن بدمد. (مجمل التواریخ ).
بوقِ سَگ. نزدیکی های صبح. مثال: تا بوق سگ بیدار بودن: تا نزدیک بامداد بیدار بودن. (منبع: امثال و حِکم، علی اکبر دهخدا). رجوع شود به بوق.
عر و بوق . [ ع َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )از اتباع است . (یادداشت مرحوم دهخدا). عروتیز. اشتلم و بانگ و فریاد به تظاهر. رجوع به عر و تیز ...
بوق زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) از عالم سرنا زدن و نای زدن . (آنندراج ). نواختن بوق . (فرهنگ فارسی معین ) : چون بوق زدن باشد در گاه هزیمت م...
بوق ترکی . [ ق ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی بوق است : و سخن تفاخر و حدیث تفوق از کثرت خیل و حشم و تبع و خدم ... به حیثیتی میراند...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.