به
نویسه گردانی:
BH
به . [ ب َه ْ ] (صوت ) وه . په . کلمه ٔ تحسین که در تعریف و تمجید استعمال شود.خوشا. خرّما. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).به به . بخ . به . زه . احسنت . آفرین . (یادداشت بخط مؤلف ). || کلمه ٔ تعجب . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۴۵۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۷۴ ثانیه
به جای و بجای: اگر معنی جایگزینی بدهد، مینویسیم به جای. مانند: مردی را به جای ژان والژان دستگیر کردند؛ ولی اگر پس از آن، فعل آوردن بیاید، مینویسیم: ...
به آئین . [ ب ِه ْ ] (ص مرکب ) نیک سیر. نیک خصلت : آن نکوطلعت و فرخنده امیرآن به آئین و پسندیده سوار.فرخی .
به خواه . [ ب ِه ْ خوا / خا ] (نف مرکب ) نیکخواه . خواهنده ٔ نیکی و بهی . آنکه نیکی کسان خواهد.
به اختر. [ ب ِه ْ اَ ت َ ] (ص مرکب ) نیک اختر. نیک بخت . سعادتمند. خوش بخت : به اختر کس آنرا ۞ که دخترْش نیست چو دختر بود روشن اخترْش نیست .فر...
به بیوس . [ ب ِه ْ ب َ ] (ص مرکب ) امیدوار. که چشم نیکی دارد. که انتظار خیر می برد : گربه ٔ به بیوس نتوان بردهم در این بیشه بود شیر عرین . ا...
به شدگی . [ ب ِه ْ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت نقاهت مریض و شفای آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
به شدن . [ ب ِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به گشتن . شفا یافتن . ابتلال . استبلال تبلل . بلول . ابلال . نیکو شدن . ملتئم گشتن . خوب شدن : باد بر سر...
به گزین . [ ب ِه ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند.(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزهای سره ...
به لیمو. [ ب ِه ْ ] (اِ مرکب ) ۞ درختچه ای با برگی معطر بته یا درختچه ای است که برگ معطر دارد، با ساقی چون ساق مو و شاخهای سخت باریک و ...