بهار
نویسه گردانی:
BHAR
بهار. [ ب ُ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فرستوک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پرستو. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ماهیی است سپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پنبه ٔ واخیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پنبه ٔ دانه برآورده . (آنندراج ). پنبه ٔ حلاجی شده . (از اقرب الموارد). || چیزی است که بدان وزن میکنند، و آن سه صد رطل است یا چهارصد یا ششصد یا هزار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آلتی است از آلات وزن و آن سه صد رطل یا چهارصد یا ششصد یا هزاررطل است . (آنندراج ). مقدار سیصد رطل یا هزار رطل . (رشیدی ). || تنگ بار که چهارصد رطل باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). || آوندی است که به ابریق ماند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرفی است مانند ابریق . (آنندراج ). || متاع دریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
گل بهار شیخ میری . [ گ ُ ب َ ش َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 2هزارگزی جنوب الیگودرز، کنار راه ...
گل بهار محمدباقری . [ گ ُ ب َ م ُ ح َم ْ م َ ق ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 28هزارگزی جنوب الیگو...
بحار. [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بحر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ بحر. دریاها. (غیاث اللغات ) : به زاد و بود وطن کرد زانکه خون خواهدکه قطره گ...
بحار. [ ب َح ْ حا ] (ع اِ) کشتی بان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ملاح .
بحار. [ ب ُ ] (ع اِ) دریاگرفتگی ۞ . (یادداشت مؤلف ).
بحار زندن . [ ب ُ زَ دَ ] (اِخ ) موضعی در بخارا. (ناظم الاطباء). شعوری این نام را بحار زندان ضبط کرده است . (ج 1 ورق 817).
زغال سنگ دل دریا: زغال سنگ معدنی که از دریا به سواحل پرتاب می شود زغال سنگ ماوراء بحار: زغال سنگ معدنی، در مقابل زغال چوب، در زمان و مکانی که اولی با ...