بهر
نویسه گردانی:
BHR
بهر. [ ب َ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غلبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غالب آمدن بر کسی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دور شدن مرد. (ناظم الاطباء). || زیان کردن کسی . (ناظم الاطباء). || محزون کردن زید را. || بهتان زدن برفلان . || تکلیف کردن بر مردی فوق طاقتش . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || خوشنما نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || افزون آمدن نور ماه روشنایی کواکب را.(منتهی الارب ) (آنندراج ): بهر القمر؛ چیره شد و افزون آمد روشنایی ماه بر فروغ دیگر ستارگان . (منتهی الارب ). فایق آمدن روشنی ماه روشنی دیگر ستاره ها را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گذشتن از اصحاب در دانش و فضل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بهرت فلانة النساء؛ غالب آمد فلان زن درنیکویی بر دیگر زنان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تاسه برافکندن ، یقال : بهره الحمل و بهر (مجهولاً)؛ تاسه و دمه برافتاد اورا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دویدن تا آنکه تاسه و دمه بر وی غالب شود. (از اقرب الموارد). تاسه و دمه افکندن بار کسی را. (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
نوش بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که نصیب و بهره ٔ وی نیکو و خوش باشد. (ناظم الاطباء). || که از شیرینی نصیبی دارد. شیرین : پریچهره نوشابه ٔ ...
بهر روی . [ ب ِ هََ ] (ق مرکب ) بهر صورت . بهر حال : ز فرمان شه ننگ و بیغاره نیست بهر روی کِه ْ را ز مِه ْ چاره نیست .اسدی .
تلخ بهر. [ ت َ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از مدبر و بدبخت . (آنندراج ) : شهنشاه شکرریزان دهری اگرچه شوربخت و تلخ بهری .زلالی (از آنندراج ).
تنگ بهر. [ ت َ ب َ ](ص مرکب ) کم نصیب . فقیر. بی چیز. کم نعمت : نشان داد داننده از کار شهرکه شهریست این از جهان تنگ بهر. نظامی .رجوع به تنگ ...
خاک بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) خاک نصیب . صاحب قسمت از خاک . بهره ور از خاک . با نصیب از خاک : چرا چون گنج قارون خاک بهری نه استاد سخنگویان دهری...
شوم بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) که نصیب و بهره شومی دارد. که حظ و بخت و بهره ٔ نحس دارد. بدبخت : چنان ساخت با مادر آن شوم بهرکه بکشد جهان پهلو...
بهر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بهر رو. جمال . وجاهت و صباحت . (از یادداشت بخط مؤلف ). به بهر رو و بر و رو رجوع شود.
دانش بهر. [ ن ِ ب َ ] (ص مرکب ) دارای بهره از دانش . بانصیب از علم . از دانش بابهره . بهره دار از دانش . بهره مند از علم : هر پزشکی که بود دان...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گستاخ بهر. [ گ ُ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه در حضرت سلاطین و بزرگان تواند گستاخ بود : به خدمتگری پیش دانای دهرپرستنده ای گشت گستاخ بهر.نظامی .