بهر
نویسه گردانی:
BHR
بهر. [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) توانگری . || دوری . || درستی . || اندوه . || هلاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هلاک از هلاکت . (برهان ) (جهانگیری ). || نگونساری ، یقال : بهراً له . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بهتان و تهمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تکلیف مالایطاق .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روشنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شگفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عجب از تعجب . (برهان ) (جهانگیری ). || پری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || غلبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || و قولهم الازواج ثلاثة، زوج بهر؛ ای یبهر العیون لحسنه ؛ ای یغلبها و یعجبها، و زوج دهر؛ ای یعد لنوائب الدهر، و زوج مهر؛ ای یؤخذ منه المهر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
نوش بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که نصیب و بهره ٔ وی نیکو و خوش باشد. (ناظم الاطباء). || که از شیرینی نصیبی دارد. شیرین : پریچهره نوشابه ٔ ...
بهر روی . [ ب ِ هََ ] (ق مرکب ) بهر صورت . بهر حال : ز فرمان شه ننگ و بیغاره نیست بهر روی کِه ْ را ز مِه ْ چاره نیست .اسدی .
تلخ بهر. [ ت َ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از مدبر و بدبخت . (آنندراج ) : شهنشاه شکرریزان دهری اگرچه شوربخت و تلخ بهری .زلالی (از آنندراج ).
تنگ بهر. [ ت َ ب َ ](ص مرکب ) کم نصیب . فقیر. بی چیز. کم نعمت : نشان داد داننده از کار شهرکه شهریست این از جهان تنگ بهر. نظامی .رجوع به تنگ ...
خاک بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) خاک نصیب . صاحب قسمت از خاک . بهره ور از خاک . با نصیب از خاک : چرا چون گنج قارون خاک بهری نه استاد سخنگویان دهری...
شوم بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) که نصیب و بهره شومی دارد. که حظ و بخت و بهره ٔ نحس دارد. بدبخت : چنان ساخت با مادر آن شوم بهرکه بکشد جهان پهلو...
بهر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بهر رو. جمال . وجاهت و صباحت . (از یادداشت بخط مؤلف ). به بهر رو و بر و رو رجوع شود.
دانش بهر. [ ن ِ ب َ ] (ص مرکب ) دارای بهره از دانش . بانصیب از علم . از دانش بابهره . بهره دار از دانش . بهره مند از علم : هر پزشکی که بود دان...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
گستاخ بهر. [ گ ُ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه در حضرت سلاطین و بزرگان تواند گستاخ بود : به خدمتگری پیش دانای دهرپرستنده ای گشت گستاخ بهر.نظامی .