بهمن
نویسه گردانی:
BHMN
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام فرشته ای است که تسکین خشم و قهر دهد وآتش غضب را فرونشاند و او را موکل است بر گاوان و گوسفندان و اکثر چهارپایان و تدبیر امور و مصالحی که در ماه بهمن و روز بهمن واقع میشود به او تعلق دارد.(برهان ) (جهانگیری ). نام ملکی است که تسکین دهد و موکل باشد بر اکثر چهارپایان و تدبیر امور ماه بهمن وروز بهمن کند. (آنندراج ) (غیاث ). فرشته ای است که موکل بر گاو گوسفند و بیشتر چارپایان باشد و تسکین خشم و قهر کند و آتش غضب را فرونشاند. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
دزبهمن . [ دِ زِ ب َ م َ ] (اِخ ) در اردبیل بر سرکوه سیلان در غایت استحکام بوده و آن را رویین دز نیز می گفته اند. اکنون ویران دز است . (از آن...
شاذ بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به شاد بهمن شود.
بهمن شیر. [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آبادان و همچنین نام رودی است که از خاور خرم شهر از رودخانه ٔ کارون جدا...
بهمن شیر. [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان خرم شهر است ، این دهستان در خاور و شمال خاوری خرم شهر واقع است هوای آن...
بهمن گیر. [ ب َ م َ ] (نف مرکب ) جاده یا ناحیتی که از کوه در آن بهمن تواند افتاد. (یادداشت بخط مؤلف ).
بهمن نژاد. [ ب َ م َن ْ، ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که از خاندان بهمن باشد. (ناظم الاطباء). از خانواده و اصل و تبار بهمن : فریدون نسب شاه بهمن نژا...
بهمن یاری . [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمدی سردسیربخش کهکیلویه است که در شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ...
بهمن آباد. [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشکوئیه است که در شهرستان رفسنجان واقع است . دارای 450 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ...
بهمن آباد. [ب َ م َ ] (اِخ ) شهرکی است خرد [ از خراسان ] بر راه ری و اندر وی کشت و زرع بسیار است . (حدود العالم ).
بهمن آباد. [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مزینان است که در بخش داورزن شهرستان سبزوار واقع است و 1011 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ...