بهمن
نویسه گردانی:
BHMN
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام فرشته ای است که تسکین خشم و قهر دهد وآتش غضب را فرونشاند و او را موکل است بر گاوان و گوسفندان و اکثر چهارپایان و تدبیر امور و مصالحی که در ماه بهمن و روز بهمن واقع میشود به او تعلق دارد.(برهان ) (جهانگیری ). نام ملکی است که تسکین دهد و موکل باشد بر اکثر چهارپایان و تدبیر امور ماه بهمن وروز بهمن کند. (آنندراج ) (غیاث ). فرشته ای است که موکل بر گاو گوسفند و بیشتر چارپایان باشد و تسکین خشم و قهر کند و آتش غضب را فرونشاند. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) در اوستا «وهومنا» ۞ پهلوی «وهومن » ۞ مرکب از دو جزو «وهو» بمعنی خوب و نیک و مند از ریشه ٔ «من » ۞ بمعنی منش پس ...
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِ) نام ماه یازدهم از هر سال شمسی . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماه یازدهم است از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمس...
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) پسر پادشاه اردوان . (ولف ) : مر او را خجسته پسر بود هفت چو آگه شد از پیش بهمن برفت . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص ...
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام اردشیر پسر اسفندیار. (برهان ). نام بهمن پسر اسفندیاربن گشتاسب که به این صفت متصف بوده بسبب تیمن بهم نامی ف...
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است در هندوستان . (برهان ) (ناظم الاطباء).
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است در نواحی اردبیل و در قدیم در آنجاساحران و جادوگران بسیار بوده اند. گویند کیخسرو در اول سلطنت خویش ...
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در جرجان که چون آب از آنجا بردارند و بر کرمی که در توابع آنجاست پای نهند تمام آن آبی که برداش...
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است بس بلند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء).
بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان صنعاد است که در بخش مرکزی شهرستان آباده واقع است و 2370 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ...
بهمن: اوستایی: vahmna، vahuman؛ سغدی: vahman؛ مانوی و پهلوی: vahman ( اندیشه ی نیک).*** فانکو آدینات 09163657861