اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بهی

نویسه گردانی: BHY
بهی . [ ب ِ ] (حامص ) نیکویی و خوبی . (برهان ) (غیاث ). خوشی و نیکویی و خوبی . (آنندراج ). خوبی . (انجمن آرا). نیکویی و خوبی . بهتری . (ناظم الاطباء). پهلوی «وهه » ۞ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بدین معنی مرکب است از «به » و «یای » مصدر. (آنندراج ) (از غیاث ) :
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بادآفراهی .

دقیقی .


ز بداصل چشم بهی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن .

فردوسی .


چو تاریک شد روزگار بهی
از ایشان بهرمز رسید آگهی .

فردوسی .


بر فرخی و بر بهی گردد ترا شاهنشهی
این بنده راکرمان دهی آن بنده را کرمانیه .

منوچهری .


بود دوری از بد ره بخردی
بهی نیکی و دوری است از بدی .

اسدی .


نشاید بهی یافت بی رنج و بیم
که بی رنج کس نارد از سنگ سیم .

اسدی .


نه دانندگان را ز دانش بهی است
نه نزدیک کس دانشی را بهاست .

ناصرخسرو.


بر تو به امید بهی روز روز
چرخ و زمان میشمرد سالیان .

ناصرخسرو.


با بهان رای زن ز بهر بهی
کز دو عقل از عقیله ای برهی .

سنایی .


بفرمانبری کوش کآرد بهی
که فرمانبری به ز فرماندهی .

نظامی .


بهر جا که روی آری از کوه و دشت
بهی بادت از چرخ پیروز گشت .

نظامی .


بزرگیش بخشید و فرماندهی
ز شاخ امیدش برآمد بهی .

سعدی .


بهی بایدت لطف کن کآن مهان
ندیدندی از خود بتردر جهان .

سعدی .


|| ترقی . دولت . (غیاث ) :
نشین با اهل علم ای دوست مادام
که از دانش بهی یابی سرانجام .
|| صحت و تندرستی . (غیاث ). بهبودی . (انجمن آرا). صحت و شفا و تندرستی . (ناظم الاطباء). بهبود. شفا. صحت . (فرهنگ فارسی معین ) :
بادا رخ عدوی تو همچون بهی دژم
روی تو باد همچو گل از شادی و بهی .

رودکی .


چه بندی دل اندر سرای سپنج
که هرگز نداند بهی را ز رنج .

فردوسی .


تو دوری و از دوری تو سخت برنجم
امیدبهی نیست چو زینگونه بود کار.

فرخی .


امید بهی در شهنشه ندید
در اندازه ٔ کار او ره ندید.

نظامی .


بیمار چو اندکی بهی یافت
ور شخص نزار فربهی یافت .

نظامی .


خاقانیا ز عارضه ٔ درد دل منال
کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به . آبی . (فرهنگ فارسی معین ). نام میوه ای است . (برهان ). نام میوه ٔ ولایتی که بهیدانه تخم او است و آن دو قسم ا...
بهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) کیش یزدان پرستان که آنرا دین بهی گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). یزدان پرستی و دین بهی . دین یزدان پرستی . (ناظم الا...
بهی . [ ب ِ هی ی / ب ُ هی ی ] (ع اِ) ج ِ بَهو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهی . [ ب َ هَْ ی ْ ] (ع مص ) بهی البیت بهیاً (از باب سمع)؛ خالی و معطل شد خانه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهی . [ ب َ هی ی ] (ع ص ) روشن و تابان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : لطف معروف تو بود آن ای بهی پس کمال البرّ فی اتمامه . مولوی (م...
گل بهی . [ گ ُ ب ِ ] (ص نسبی ) برنگ گل به .
می بهی . [ م َ / م ِ ب ِ ] (اِ مرکب ) می به . شراب به . شراب بهی : هرکه از او (از مشمش = زردآلو) تازه بخورد باید که سرکنگبین انگبین از سر وی...
آق بهی . [ ب ِ ] (اِخ ) نام تیره ای از قشقائی نزدیک 200 خانوار.
به آئین پیشینیان در ایران اطلاق میشود.
دین بهی . [ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) آئین زردشتی . دین به . بهدینی : نگیرد ازو راه و دین بهی مر این دین به را نباشد رهی . دقیقی .بیاموز آیین دین بهی...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.