بی
نویسه گردانی:
BY
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
بی خطا. [ خ َ ] (ص مرکب ) دور از خطا و اشتباه . بیگنه . غیرمقصر : ملک آن تست و شاهی فرمای هرچه خواهی گر بیگنه بسوزی ور بیخطا بگیری . سعدی .بن...
بی برگ . [ بی ب َ ] (ص مرکب ) گیاهی که برگهایش ریخته باشد. درختی که برگ نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || بمجاز، بی سروسامان مثل بین...
بی آور. [ وَ ] (ص مرکب ) بی همال . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون . بی مانند. بی همال : در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل در سخاوت بی همالی ...
بی بدی . [ بی ب َ ] (ص مرکب ) چیزی که دارای بدی نباشد وعاری از عیب و نقص بود. (ناظم الاطباء) : چو خورشید تابنده او بی بدیست همه کار و کردا...
بی باک . (ص مرکب ) بی ترس و بیم . دلاور متهور بی ترس باشد. (از آنندراج ) (انجمن آرا). بی ترس و بیم باشد، چه باک بمعنی ترس و بیم هم آمده ...
بی باق . (ص مرکب ) تمام و کامل . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). بی باقی .
بی آلت . [ ل َ ] (ص مرکب ) بی سلاح . بی ساز جنگ . بی ساز و برگ : تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632).سلاحی و سازی ندارن...
ابن بی . [ اِ ن ُ ب َی ی ] (ع ص مرکب ) ناکس . خسیس . فرومایه از مردم .
اجی بی . [ اِ ] (اِخ ) (بانک ...) در سندی که تاریخش از تشرین ِ اول (اکتبر) سال چهارم سلطنت کوروش در بابل است کبوجیه را شاهزاده خوانده و پ...
بی تاب . (ص مرکب ) بیقرار و بی طاقت . (آنندراج ). آنکه آرام و قرار ندارد. بی قرار. بی طاقت . (فرهنگ فارسی معین ). ناتوان و ضعیف و زبون و ناشکی...