اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
بی چرا. [ چ ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی چون و چرا. غیرقابل اعتراض . مسلم : بسبق خدمت و فرمان پذیری بی چرا و چون ملک را در وزارت چون نبی را ی...
بی چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کور. (ناظم الاطباء). آنکه چشم ندارد. || مجازاً، بی خُبْرَت . (یادداشت بخط مؤلف ) : آنکه بی چشم است بفروشد ...
بی چند. [ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی حساب . بی شمار. فراوان . بسیار : به نزدیک خال آمد آورد مال فروماند از آن مال بی چند خال . شمسی (یوسف و ز...
بی چیز. (ص مرکب ) فقیر. مسکین . گدا. درویش . مفلس : اگر نیستت چیز لختی بورزکه بی چیز کس را ندارند ارز. فردوسی .در این شهر بی چیز خرم نهادیکی ...
بی خطر. [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) بی خوف و بیم . (آنندراج ). || بی ارزش . بی قیمت . بی ارج . بی قدر. بی سنگ . بی وقر : کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان ...
بی خیر. [ خ َ / خ ِ ] (ص مرکب ) لاطایل . عوق . (یادداشت بخط مؤلف ). بیهوده . بی فایده که در آن خوبی و نیکی و خیر نیست : گرچه بی خیر است گیتی...
بی حکم . [ ح ُ ] (ص مرکب ) بدون دستور و بدون فرمان . || بدون اجازه و بدون پروانگی . (ناظم الاطباء).
بی حلم . [ ح ِ ] (ص مرکب ) بی حوصله . نابردبار : دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم . (گلستان ).
بی حیا. [ ح َ ] (ص مرکب ) بی شرم و گستاخ و آنکه در ارتکاب کارهای زشت منفعل میشود. (ناظم الاطباء). وقیح . وقاح . سخت روی . سترگ . پررو. صفیق ....
بی خبر. [ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) بی اطلاع . بی آگاه . ناآگاه . رجوع به خبر شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.