بی
نویسه گردانی:
BY
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
بی نماز شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تارک الصلوة شدن . || خون دیدن . سر شستن . عذر دیدن . عذر شدن . حایض گشتن . (یادداشت مؤلف ). قاعده شدن ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بی سر و بن . [ س َ رُ ب ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و+ بن ) بی سر و ته . سست و ضعیف : دعاوی بی سر و بن . (یادداشت مؤلف ). || دور و دراز....
بی سر و پا. [ س َ رُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + پا) فرومایه . نالایق . پست . (یادداشت مؤلف ) : و از این گروهی بی سر و پا که با تست بیمی...
بی سر و ته . [ س َ رُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + ته ) بی سر و بن . بی ابتدا و انتها: گفته های بی سر و ته ، خبر بی سر و ته ، دعوی بی ...
بی سر و دل .[ س َ رُ دِ ] (ص مرکب ) بی پروا. (غیاث ) (آنندراج ).
بی دل واپسی . [ دِ پ َ ] (ق مرکب ) (از: بی + دل + وا+ پس + ی ) بدون نگرانی . بدون تشویش . بدون اضطراب .
بی ریش بازی . (حامص مرکب ) عمل بی ریش باز. بچه بازی .
بی جان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی حیات شدن . بی روان گردیدن : بسا دشمنا کز تو بی جان شده بسا بوم و بر کز تو ویران شده . فردوسی .وگر آز ورز...