بی
نویسه گردانی:
BY
بی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۴ ثانیه
بی ننگ . [ ن َن ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + ننگ ) بی عیب و بی عار و بی وقار باشد، چه ننگ بمعنی عیب و عار است . (برهان ) (آنندراج ). بی شرم . بی عار...
بی نوا. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نوا) بی سامان . (آنندراج ). بی سر و سامان . بی سرانجام . (ناظم الاطباء) : بجای دگر خانه جویی سزاست که ایدر ...
بی نور. (ص مرکب ) (از: بی + نور) بی فروغ . (آنندراج ). بدون روشنی . (ناظم الاطباء). که نور ندارد : بسوزد بدوزد دل و دست دانابه بی خیر خارش به ...
بی وجه . [ وَج ْه ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + وجه عربی ) که وجهی ندارد. که محلی ندارد. بی دلیل : و اگر بر وفق تصور خویش در آن تصرفی نمایند بل...
بی وزا. [ وَ ] (اِ) گیاهی از تیره ٔ چتریان که دانه های آن معطر است و جوانه های آنرا در ترشی میکنند. (دائرة المعارف فارسی ).
بی وزن . [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وزن ) که وزن ندارد. که فاقد وزن است . || که وقار و ارزش ندارد. مقابل گران سنگ : به بی وزنان بی وزنی د...
بی وضو. [ وُ ] (ص مرکب ) (از: بی + وضو = وضوء) که وضو ندارد. که فاقد طهارت است : شبی همچو روز قیامت درازمغان گرد من بی وضو در نماز. سعدی .که...
بی وطن . [وَ طَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وطن ) که وطن ندارد. آواره . || در تداول عامه ، دشنام گونه ای است .
بی وقت . [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وقت ) بی هنگام . (آنندراج ). بی گاه . بی موقع. نابهنگام . نابگه : همچنان خرد نه ای تو که ندانی بد و نیک ناز...
بی وقر. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وقر) بی اعتبار و بی تمکین . (آنندراج ). بی اعتبار. (ناظم الاطباء). || سبک . جلف . (ناظم الاطباء). بی وقار. و ...