بی
نویسه گردانی:
BY
بی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
بیبُتِه = بیبوته: کنایه بهآدم بیعرضهی بیدستوپا. معادل بتهمُرده. بته / بوته گیاه کوتاه و نزدیک بهزمین. بچهی آدم و حیوان (خصوصاً شتر).
بی کوئی . (حامص مرکب ) مرادف بی کس و بی رفیق . (غیاث ). بی کسی ، و بی کس و کو مترادف با یکدیگرند. (آنندراج ).
بی کیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) آب را به دهن گرفته و تف کردن و پراندن . (شعوری ج 1 ص 188).
بی گزیر. [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + گزیر) ناگزیر. ناچار. واجب . حتم : کنون آفرین تو شد بی گزیربه ما هر که هستیم برنا و پیر. فردوسی .رجوع به ...
بی گروه . [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + گروه ) بی جمعیت . بی همراهان . بتنهایی : سکندر چو بشنید شد سوی کوه بدیدار بر تیغ شد بی گروه . فردوسی .رجوع ...
بی گزند. [ گ َ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + گزند) بی آسیب . (ناظم الاطباء). سالم . سلیم . صحیح . تندرست . (یادداشت مؤلف ). بی زیان . بی ضرر. بی مضرت ...
بی گذشت .[ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذشت ) بی اغماض . کم عفو. که هیچ عفو و اغماض ندارد: دشمنی بی گذشت داریم . آدمی بی گذشت است . (یادداشت...
بی کینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + کینه ) بدون کینه . که حس کینه و انتقامجوئی ندارد : همه شهر مکران تو ویران کنی چو بی کین...
بی گاده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) متنفر و بیزار از زن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از فرهنگ شعوری ). || عِنّین و آنکه مردی ندارد. (ناظم الاطباء...
بی گاره . [ رَ / رِ ] (ص ) ناتوان . عِنّین . (ناظم الاطباء). شاید تصحیفی از بیگاده باشد.