بی
نویسه گردانی:
BY
بی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
بی فغان . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فغان ) بی افغان . || سخت عمیق . (یادداشت مؤلف ). که افغان کس را در آن کس نشنود. که افغان کس به ک...
بی فرهی . [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] (حامص مرکب ) بی فر و شوکت و عظمت . بی شکوهی و جلال . که فرهی ندارد : کسی را که وام است و دستش تهیست به هر...
بی فروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + فروغ ) بی پرتو. || بی رونق . (آنندراج ). || ناکامیاب . || ناتمام . || بی نتیجه . (ناظم الاطباء) : سخن...
بی عقلی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) بی هوشی . بی شعوری . دیوانگی . جنون . (ناظم الاطباء). بی خردی . بی دانشی . حمق : گاو گفت یا آدم چرا می زنی ؟ اگر ت...
بی غایت . [ ی َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غایت ) بی پایان . بی نهایت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) || بسیار. (ناظم الاطباء). رجوع به غایت شود.
بی عوار. [ ع ِ / ع َ / ع ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + عوار) بی عیب : اختیار دست او جود است جود بی ریااعتقاد رای او عدل است عدل بی عوار. ناصرخسرو.و...
بی غرضی . [ غ َ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی غرض . بی طمعی . خلوص . صداقت . (ناظم الاطباء). || عدالت . عدم دشمنی و قصد بد : صانع قادر دگ...
بی غفلت . [ غ َ / غ ِ ل َ ] (ص مرکب ) که غفلت نکند. بدون غفلت و بی خبری . هوشیار : گیتی بسان خاطر بی غفلت پر نور نفع و خیر ازیرا شد. ناصرخسرو.ر...
بی غیرت . [ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + غیرت ) (در تداول عوام ) بی حمیت . (آنندراج ). بی ناموس . بی شرف . نامرد و آنکه دارای غیرت و عصبیت...
بی فردا. [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فردا) منقطع. - بی فردا بودن روز کسی ؛ بسررسیدن عمر وی . فرارسیدن مرگ وی : هر که با اوبدشمنی کوشدروز او...