بیاب
نویسه گردانی:
BYAB
بیاب . [ ب َی ْ یا ] (ع ص ) (از «ب ی ب ») سقایی که برای فروخت آب به کوچه ها بگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بی آب . (ص مرکب ) کنایه از بی رونق . (برهان )(آنندراج ) (شرفنامه ). بی طراوت . پژمرده : و آن لبان کز وی برشک آمد عقیق آبدارچون سفال بیهده ب...
بی آب . (اِخ ) دهی از دهستان فرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 411 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
چشم بی آب . [چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بی حیاو بی شرم . (برهان ). کنایه از چشم شوخ و گستاخ . (آنندراج ). بی حیایی و بی ش...
ازین زاغ ساران بیآب و رنگ ـــــــ نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ ( فردوسی طوسی)
بی آب و رنگ . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) هیچ خوبی ندارد. (آنندراج ).خالی از لطافت و زیبایی و نیکویی . (ناظم الاطباء).