بیخ آور
نویسه گردانی:
BYḴ ʼAWR
بیخ آور. [ وَ ] (ص مرکب ) با ریشه ٔ بسیار. بزرگ بیخ . راسی . راسیة. اصیل کلان بیخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای چندین ریشه . (ناظم الاطباء) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد.(سندبادنامه ص 119). از غزارت و غلبه ٔ آن سنگ گران بگرداند و درخت بیخ آور بکند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- کوه بیخ آور ؛ جبلی راسخ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| عشقه و لبلاب . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
بیخ آور شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ریشه به انبوه کردن . با ریشه ٔ بسیار شدن . رسوخ . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). اعراق . (زوزنی )...