بیرون شد. [ ش ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) خروج . بیرون شدن . خارج شدن : درآمد و بیرون شد؛ خروج و دخول
: زین یک نفس درآمد و بیرون شد حیات
بردیم روزنامه بدیوان صبحگاه .
خاقانی .
رجوع به برون شدن و بیرون شدن شود. || (اِ مرکب ) برون شد. بیرون شو. خروج . مقابل درآمد. دخول . مخرج . خرج . (منتهی الارب ). محل بیرون شد؛ مخرج امر. بیرون شد کار. حائز؛ مرد سرگشته که بیرون شد کار نداند. (یادداشت مؤلف )
: اگر بنده بیرون شد این کار بندیدی پیش خداوند در مجمعی بدان بزرگی چنین دلیری نکردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
412). تا درآمد و بیرون شد ایشان از مضایق و دقایق سخن به چه وجه بوده است . (چهارمقاله ).
ره بیرون شد از عشقت ندانم
در هر دو جهان گوئی فراز است .
انوری .
خرس گفت پیش از آنکه کار از حد تدارک بیرون رود بیرون شد آن می باید طلبید. (مرزبان نامه ).مجیرالملک جز... و انقیاد بیرون شدی ندید. (جهانگشای جوینی ).
ز آنجا که فیض جام سعادت فروغ تست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم .
حافظ.
رجوع به برون شد شود.