بیز
نویسه گردانی:
BYZ
بیز. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک گردیدن و زنده ماندن (از اضداد است ). (از تاج العروس ) (منتهی الارب ): بیوز؛ هلاک شدن . فلان لاتبیز (صحیح : لاتتیز رمیته . تاج العروس )؛ یعنی زنده نمی ماند شکار زخم خورده ٔ او. (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). || منحرف شدن . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
تل بیز. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جره که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7...
تنک بیز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند ۞ . (فرهنگ رشیدی ). غربالی ...
تنگ بیز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ / ت َ ] (اِ مرکب ) غربالی را گویند که آن را از موی دم اسب در غایت تنگ چشمی ببافند و چیزهایی را که خواهند بسیار ...
نام دیگر از ماه هشتم در سال های ایرانی است، که همان ماه آبان می باشد.
گرمه بیز. [ گ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) غربال سوراخ تنگ را گویند. (برهان ). گرمه ویز با واو بهمین معنی است . (آنندراج ). منخل . آردبیز. (مهذب الاسما...
ریز و بیز. [ زُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ریزبیز. (ناظم الاطباء). رجوع به ریزبیز شود.
سراب بیز. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع در 66 هزارگزی شمال خاوری گچساران و 6 هزا...
رندان خاک بیز. [ رِ دا ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازباریک بینان و دقیق نظران و کسانی که دقیقه ای از دقایق تحقیقات را فرونگذارند. (ب...
بیظ. [ ب َ ] (ع اِ) مانده ٔ آب در حفره ٔ چاه که بعد از پاک کردن در آن ماند. (از ذیل اقرب المواردبنقل از تاج العروس ). || بمعنی تخم مورچ...
بیظ. [ ب َ ] (ع مص )فربه شدن پس از لاغری . بوظ (معتل العین واوی ). (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). رجوع به بوظ شود. || بوظ. افکندن مرد...