اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیظ

نویسه گردانی: BYẒ
بیظ. [ ب َ ] (ع اِ) مانده ٔ آب در حفره ٔ چاه که بعد از پاک کردن در آن ماند. (از ذیل اقرب المواردبنقل از تاج العروس ). || بمعنی تخم مورچه همچنان که بیض برای غیر از مورچه باشد و چنین معروفست که تخم مورچه را بیظ و تخمهای دیگر را بیض نویسند. (از اقرب الموارد). || پوست تنک خایه (تخم ). (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ). || تصویر چهره ٔ انسان بر روی شمشیر یمانی . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ). || منی زن . (منتهی الارب ). آب زن . (از اقرب الموارد). || منی مرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). منی فحل . (منتهی الارب ). || زهدان . (منتهی الارب ). رحم . ج ، بَیْظ. لغتی است در بیظة. (از اقرب الموارد). رحم . (لسان العرب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بیظ. [ ب َ ] (ع مص )فربه شدن پس از لاغری . بوظ (معتل العین واوی ). (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). رجوع به بوظ شود. || بوظ. افکندن مرد...
بیز. (اِ) ریشه ٔ بیزیدن و بیختن ، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد.(ناظم الاطباء). ماده ٔ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزام...
بیز. (ترکی ، اِ) درفش . (از برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ). آلت پینه دوزی . (یادداشت مؤلف ). آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوخت...
بیز. [ ب ِ ] (ترکی آذری ، اِ) ظاهراً از کلمه ٔ بیس ۞ و بوسس ۞ آمده است که پارچه ای نفیس از کتان بوده است . (یادداشت مؤلف ).
بیز. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک گردیدن و زنده ماندن (از اضداد است ). (از تاج العروس ) (منتهی الارب ): بیوز؛ هلاک شدن . فلان لاتبیز (صحیح : لاتتیز رم...
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) تخم هر جانور. (یادداشت مؤلف ). نطفه . ج ، بیوض . (مهذب الاسماء).- بیض السمک ؛ تخم ماهی . اشبل . (یادداشت مؤلف ). || خا...
بیض . (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود : حدود بیض را با خدود بیض مضاف کنند. (جهانگشای جوینی ). || ج ِ ابیض . (منتهی...
بیض . [ ب ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود. || ج ِ بائضة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بائضه شو...
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) بیوض . ج ِ بیضة. (از لسان العرب ). رجوع به بیضة در تمام معانی شود.
بیض . [ ب َ ] (ع مص ) افتادن نصال بُهْمی ̍. (از اقرب الموارد). یقال : باضت البهمی ؛ یعنی نصال افکند گیاه بهمی و آن پیکان مانندی است که بر...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.