بیظ
نویسه گردانی:
BYẒ
بیظ. [ ب َ ] (ع اِ) مانده ٔ آب در حفره ٔ چاه که بعد از پاک کردن در آن ماند. (از ذیل اقرب المواردبنقل از تاج العروس ). || بمعنی تخم مورچه همچنان که بیض برای غیر از مورچه باشد و چنین معروفست که تخم مورچه را بیظ و تخمهای دیگر را بیض نویسند. (از اقرب الموارد). || پوست تنک خایه (تخم ). (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ). || تصویر چهره ٔ انسان بر روی شمشیر یمانی . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ). || منی زن . (منتهی الارب ). آب زن . (از اقرب الموارد). || منی مرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). منی فحل . (منتهی الارب ). || زهدان . (منتهی الارب ). رحم . ج ، بَیْظ. لغتی است در بیظة. (از اقرب الموارد). رحم . (لسان العرب ).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
بیض . (ع اِ) الدراهم البیض ؛ درهمهایی بوده است که حجاج ثقفی ضرب نمود و بر روی آن قل هو اﷲ احد نقش گردیده بود. (از النقود العربیة ص 42). ...
بیض . (اِخ ) نام ستارگانی که در جنب نعام جای دارند. (یادداشت مؤلف ).
بیض . (اِخ ) نام بطنی از بنی راشد از لخم از قحطانیة مقیم اطفحیة در مصر. (از معجم قبائل العرب ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است در اول اراضی یمن که از آنجا به الراحه روند. (از معجم البلدان ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) از منازل بنی کنانة در حجاز. (از معجم البلدان ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (از مراصد الاطلاع ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) ذوالبیض ؛ نام محل پستی است از اسافل دهناء. (از معجم البلدان ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) ذوبیض ؛ زمینی است میان جبلة و طخفة. (از معجم البلدان ).
بی ز. [ زِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) مخفف بی از. بدون ِ. خالی از : بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن هم برأی و عقل خود اندیشه کن . مولوی .بی ز ابرا...