بیز. (اِ) ریشه ٔ بیزیدن و بیختن ، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد.(ناظم الاطباء). ماده ٔ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزام...
بیز. (ترکی ، اِ) درفش . (از برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ). آلت پینه دوزی . (یادداشت مؤلف ). آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوخت...
بیز. [ ب ِ ] (ترکی آذری ، اِ) ظاهراً از کلمه ٔ بیس ۞ و بوسس ۞ آمده است که پارچه ای نفیس از کتان بوده است . (یادداشت مؤلف ).
بیز. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک گردیدن و زنده ماندن (از اضداد است ). (از تاج العروس ) (منتهی الارب ): بیوز؛ هلاک شدن . فلان لاتبیز (صحیح : لاتتیز رم...
گل بیز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) گل بیزنده . گل افشان . گل ریز. خوشبو. معطر : اگرچه باده فرح بخش و باد گلبیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز ا...
مشک بیز. [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک افشان . مشک بیزنده . غربال کننده ٔ مشک . کنایه از هر چیز خوب با رائحه ٔ مطبوع : بزان بادش از زلفک مشک بیز...
نرم بیز. [ ن َ ] (اِ مرکب ) غربال تنگ سوراخ . (فرهنگ نظام ) (از بهار عجم ) (آنندراج ). غربال سوراخ کوچک . (برهان قاطع). موبیز چشمه تنگ . (ناظم ال...
سمن بیز. [ س َ م َ ] (نف مرکب ) بیزنده ٔ سمن . || مجازاً، خوشبو. معطر : مرغ دل انگیز گشت باد سمن بیزگشت بلبل شبخیز گشت کبک گلو برگشاد.منوچهری ...