بیظ
نویسه گردانی:
BYẒ
بیظ. [ ب َ ] (ع اِ) مانده ٔ آب در حفره ٔ چاه که بعد از پاک کردن در آن ماند. (از ذیل اقرب المواردبنقل از تاج العروس ). || بمعنی تخم مورچه همچنان که بیض برای غیر از مورچه باشد و چنین معروفست که تخم مورچه را بیظ و تخمهای دیگر را بیض نویسند. (از اقرب الموارد). || پوست تنک خایه (تخم ). (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ). || تصویر چهره ٔ انسان بر روی شمشیر یمانی . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس ). || منی زن . (منتهی الارب ). آب زن . (از اقرب الموارد). || منی مرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). منی فحل . (منتهی الارب ). || زهدان . (منتهی الارب ). رحم . ج ، بَیْظ. لغتی است در بیظة. (از اقرب الموارد). رحم . (لسان العرب ).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بیض اﷲ غرته . [ ب َی ْ ی َ ضَل ْ لا هَُ غ ُرْ رَ ت َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای پیشانی او را سپید کند. خدا او را روسفید کند.
بیض اﷲ وجهه . [ ب َی ْ ی َ ضَل ْ لا هَُ وَ هََ ه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدا رویش را سپید گرداند. خدا او را روسفید کند.
رندان خاک بیز. [ رِ دا ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازباریک بینان و دقیق نظران و کسانی که دقیقه ای از دقایق تحقیقات را فرونگذارند. (ب...