اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیض

نویسه گردانی: BYḌ
بیض . [ ب َ ] (ع مص ) افتادن نصال بُهْمی ̍. (از اقرب الموارد). یقال : باضت البهمی ؛ یعنی نصال افکند گیاه بهمی و آن پیکان مانندی است که بر برگ آن ظاهر میشود و می افتد. (منتهی الارب ). || غالب آمدن در سپیدی . (از یادداشت مؤلف ). غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). یقال : باض فلان فلاناً؛ یعنی غالب آمد او را در سپیدی . || آماس کردن دست اسب . (منتهی الارب ). ورم کردن دست اسب که بشکل تخم مرغی باشد. (از اقرب الموارد). ورم کردن دست اسب . (تاج المصادر بیهقی ). || خایه نهادن ماکیان .(منتهی الارب ). خایه کردن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ).تخم افکندن . (از اقرب الموارد). تخم کردن . تخم نهادن . || سخت شدن گرما. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). شدت یافتن گرما. (از اقرب الموارد). || باریدن ابر. (از اقرب الموارد): باض السحاب ؛ بارید ابر. (منتهی الارب ). || اقامت کردن در جای . (از اقرب الموارد): باض بالمکان ؛ اقامت کرد در آن جا. (منتهی الارب ). || رفتن تری چوب و خشک گردیدن آن . (آنندراج ). خشک گردیدن چوب . (از اقرب الموارد): باض العود؛ رفت تری آن چوب و خشک گردید. (ناظم الاطباء). || فرار کردن از کسی . (از لسان العرب ). || زرد شدن سبزه و افکندن میوه و خشک شدن آن بر روی زمین . (لسان العرب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) تخم هر جانور. (یادداشت مؤلف ). نطفه . ج ، بیوض . (مهذب الاسماء).- بیض السمک ؛ تخم ماهی . اشبل . (یادداشت مؤلف ). || خا...
بیض . (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود : حدود بیض را با خدود بیض مضاف کنند. (جهانگشای جوینی ). || ج ِ ابیض . (منتهی...
بیض . [ ب ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود. || ج ِ بائضة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بائضه شو...
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) بیوض . ج ِ بیضة. (از لسان العرب ). رجوع به بیضة در تمام معانی شود.
بیض . (ع اِ) الدراهم البیض ؛ درهمهایی بوده است که حجاج ثقفی ضرب نمود و بر روی آن قل هو اﷲ احد نقش گردیده بود. (از النقود العربیة ص 42). ...
بیض . (اِخ ) نام ستارگانی که در جنب نعام جای دارند. (یادداشت مؤلف ).
بیض . (اِخ ) نام بطنی از بنی راشد از لخم از قحطانیة مقیم اطفحیة در مصر. (از معجم قبائل العرب ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است در اول اراضی یمن که از آنجا به الراحه روند. (از معجم البلدان ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) از منازل بنی کنانة در حجاز. (از معجم البلدان ).
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (از مراصد الاطلاع ).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.