بیض
نویسه گردانی:
BYḌ
بیض . [ ب َ ] (ع مص ) افتادن نصال بُهْمی ̍. (از اقرب الموارد). یقال : باضت البهمی ؛ یعنی نصال افکند گیاه بهمی و آن پیکان مانندی است که بر برگ آن ظاهر میشود و می افتد. (منتهی الارب ). || غالب آمدن در سپیدی . (از یادداشت مؤلف ). غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). یقال : باض فلان فلاناً؛ یعنی غالب آمد او را در سپیدی . || آماس کردن دست اسب . (منتهی الارب ). ورم کردن دست اسب که بشکل تخم مرغی باشد. (از اقرب الموارد). ورم کردن دست اسب . (تاج المصادر بیهقی ). || خایه نهادن ماکیان .(منتهی الارب ). خایه کردن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ).تخم افکندن . (از اقرب الموارد). تخم کردن . تخم نهادن . || سخت شدن گرما. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). شدت یافتن گرما. (از اقرب الموارد). || باریدن ابر. (از اقرب الموارد): باض السحاب ؛ بارید ابر. (منتهی الارب ). || اقامت کردن در جای . (از اقرب الموارد): باض بالمکان ؛ اقامت کرد در آن جا. (منتهی الارب ). || رفتن تری چوب و خشک گردیدن آن . (آنندراج ). خشک گردیدن چوب . (از اقرب الموارد): باض العود؛ رفت تری آن چوب و خشک گردید. (ناظم الاطباء). || فرار کردن از کسی . (از لسان العرب ). || زرد شدن سبزه و افکندن میوه و خشک شدن آن بر روی زمین . (لسان العرب ).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ریز و بیز. [ زُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ریزبیز. (ناظم الاطباء). رجوع به ریزبیز شود.
سراب بیز. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع در 66 هزارگزی شمال خاوری گچساران و 6 هزا...
رندان خاک بیز. [ رِ دا ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازباریک بینان و دقیق نظران و کسانی که دقیقه ای از دقایق تحقیقات را فرونگذارند. (ب...