اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیکار

نویسه گردانی: BYKAR
بیکار. [ ب َ ] (معرب ، اِ) صورتی از پیکار. جنگ . نبرد. ج ، بَیاکیر. (دزی ج 1 ص 126) :
بدل گفت اگر جنگجویی کنم
به بیکار او سرخرویی کنم .

عنصری .


بمردان کار و فیلان بیکار درحفظ اطراف و حواشی آن استظهار رفته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257). رجوع به پیکار شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
بیکار. [ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب پرگار. فرجار: فیه [ فی حجر یهودی ] خطوط متوازیة کأنها خطت بالبیکار. (ابن البیطار). همان پرگار فارسی است . (از...
بیر بیکار. (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بیر (ظاهراً ترکی ) + بیکار) سخت بیکار. (یادداشت مؤلف ).
بیر و بیکار. [ رُ ](ص مرکب ، از اتباع ) بیربیکار. بالتّمام بیکار: جوان بیر و بیکار نباید وقت بگذراند. (یادداشت مؤلف ).
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار) بی شغل . بدون شغل و پیشه . بی صنعت . (ناظم الاطباء). بی سرگرمی . بی مشغولیت . غیرمشتغل بکاری . بی اشتغال به ...
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن ) بدون زرع : بی کار و کشت ؛ بی کشت و زرع . بی کشاورزی : جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ...
بی کار. (ص مرکب ) (از: بی + کار، جنگ ) بی جنگ . بی نبرد. رجوع به کار شود.
بی کار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عزل کردن . معزول کردن . (از یادداشت مؤلف ). از کار برداشتن . از عمل پیاده کردن .
بی کار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بی کار شدن . || بی کار شغل گردیدن . رجوع به ترکیبات بی کار شود.
بی کار و بی عار. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی کاره . که هیچ کار ندارد و از بی کاری عار ندارد. ولگرد . عاطل و باطل . (یادداشت مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.