اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی گه

نویسه گردانی: BY GH
بی گه . [ گ َه ْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف بی گاه .نابهنگام . بی موقع. نه بوقت . نه بهنگام :
که بی گه ز درگاه بیرون شوید
شگفت آیدم تا شما چون شوید.

فردوسی .


که بی گه چنین از کجا رفته اید
که با گرد راهید و آشفته اید.

فردوسی .


همیشه تا که تواند شناخت چشم درست
نماز بی گه خفتن ز بامداد پگاه .

فرخی .


چون رسیدم بشهر بی گه بود
شهر دربسته خانه بیره بود.

نظامی .


خروسی که بی گه نوا برکشید
سرش را پگه باز باید برید.

نظامی .


- بی گه شدن ؛ بی وقت شدن . وقت از دست رفتن :
وصف او ازشرح مستغنی بود
رو حکایت کن که بی گه میشود.

مولوی .


- گه و بی گه ؛ مخفف گاه و بی گاه . وقت و بی وقت . هر دم و هر لحظه . اوقات مختلف :
بدو هفته باید که ایدر بوی
گه و بی گه از تاختن نغنوی .

فردوسی .


بسی کردم گه و بی گه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره .

ناصرخسرو.


رجوع به گاه و بی گاه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
گه و بی گه. {گَ و گَ}. (ق. مر.). اختصار گاه و بیگاه. نیز نک. گاه و بیگاه +++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ گاه و بیگاه . [ هَُ ] (ق مرکب ) وقت...
بیگه . [ ب َ / ب ِ گ َه ْ ] (اِ) بیکه . بیگم . زن نجیب و محترم . (ناظم الاطباء). و رجوع به بیکه و بیگم شود.
بیگه خیز. [ گ َه ْ ] (نف مرکب ) که پیش بامداد برخیزد. سحرخیز. که نه بوقت برخیزد. که نه بگاه سر از خواب بردارد : اهل دعوی را مسلم باد جنات ...
درویش بیگه . [ دَرْ ب َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه . واقع در 4هزارگزی جنوب باختری کوزران و پانصدگزی جنوب راه فرع...
گاه و بیگه . [ هَُ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاه و بیگاه . وقت و بیوقت : که در گاه و بیگه کسی را بسوخت به بی مایه چیزی دلش را بسوخت . فردو...
بیگه سلطان . [ ب َ گ َس ُ ] (اِخ ) بیگه بیگم سلطان . دختر میرزا معزالدین سنجر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 115 به بعد شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.