اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پاک

نویسه گردانی: PAK
پاک . (اِخ ) ۞ جزیره ای از جزایر پلی نِزی که از شرقی ترین اراضی اقیانوسیه است . این جزیره به مساحت 118 هزارگز مربع و دارای 250 تن سکنه است و چون در روز عید پاک سال 1722م .1134/ هَ.ق . کشف شده است بدو نام پاک داده اند. کاشف آن رُگ گ ِ وِن است و نام اصلی و حقیقی این جزیره راپانوئی است . ساکنین این جزیره از حیث رنگ تیره ٔ پوست از سایر اهالی پلی نزی ممتازند و به سفالگری اشتغال دارند و نوعی از خط هیروگلیفی (خط وحوش ) بر روی چوب نویسند. از اجداد این مردم تندیسه های نیمه تمام بزرگ در آن جزیره برجای است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
پاک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) پاک سرشت . پاک نهاد : خواجه ٔ سیّد ستوده هنرخواجه ٔ پاک طبع پاکنژاد. فرخی .ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ا...
پاک تنی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) پاکیزه تنی . پارسائی . عفت .
پاک جان . (ص مرکب ) پاکدرون . پاک باطن : شیخ را گفتا بگو ای پاک جان تا جوانمردی چه باشد در جهان . عطار. || جان ِ پاک : خداوند ما را ز کس بیم ن...
پاک جفت . [ ج ُ ] (اِ مرکب ) جفت پارسا. جفت عفیف . جفت پاک . که به شوی یا زن خویش خیانت نورزد.
پاک جیب . [ ج َ ] (ص مرکب ) عفیف . معصوم . عفیفه . معصومه : زانکه عادت کرده بود آن پاک جیب در هزیمت رخت بردن سوی غیب .مولوی .
پاک چشم . [ چ َ ] (ص مرکب ) که به ریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند.
پاک چهر. [ چ ِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) روی پاک . چهره ٔ پاک . چهر نیک : ندانم به ایران گراید به مهروگر سوی توران کند پاک چهر. فردوسی .بدو گفت ز...
پاک خون . (ص مرکب ) پاک گهر. پاک نژاد.
پاک بوم . (اِ مرکب ) کشور پاک . خطه ٔ پاک . || (ص مرکب ) پاک نهاد : گزین کرد از آن فیلسوفان روم سخنگوی و بادانش و پاک بوم .فردوسی .
پاک بین . (نف مرکب ) آنکه نظری پاک دارد. آنکه عمل کسان را حمل به صحّت کند : کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست صفای همت پاکان و پاک بینان...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.